آمَد و شُد

آمَد و شُد

علاقه‌مند به علوم اجتماعی، هنرهای تجسمی، فلسفه و ادبیات.
ساکن تهران و سرگردان در سایر سرزمین‌ها.
در تلاش برای دیدن و شنیدن هرچه بیشتر.

۱۸ فروردین ۰۳

شنبه, ۱۸ فروردين ۱۴۰۳، ۱۱:۱۹ ب.ظ

صبح برای تعویض شناسنامه به پیشخوان دولت رفتم. کار تا حدی پیش رفت، اما خب چون این مملکت گره خورده به قطع شدن و عدم دسترسی به چیزی یا کسی نصف دیگر کار ماند برای فردا. 

توضیح واضحات است که بخوام بگم چقدر از اینجور کارها فراری هستم. کیست که از این اقدامات پیش‌پا افتاده‌ای که بخاطر پروسه‌ی مزخرف و بی‌خودی‌ وقت‌گیرشان تبدیل شده‌اند به کارهای شاق خوشش بیاید؟

اما بیش از شلوغی پیشخوان، قطعی سیستم و معطلی، انبوهی از بوهای مختلف باعث رنجش من شده بود. اخیراً مشامم نسبت به بوها کم طاقت شده و هر بویی را اغراق شده و قوی‌تر از حد معمول احساس می‌کنم.

به خانه رسیدم، یک ویدئو از دو سیاستمدارِ مرد هلندی دیدم که یک داستان عشقی جعلی برایشان درست کرده بودند‌. از آن دست شیطنت‌ها و فانتزی‌های اینستاگرامی و تیک‌تاکی. هر دو آقا خوش‌تیپی تحسین برانگیزی داشتند که با چاشنی نگاه‌ها و لبخندهای تو دل برو شادکامی خیلی کوتاهی رو برام به ارمغان آورد. یک مرتبه یاد همه‌ی کارهای نکرده و نداشته‌هایم افتادم.  

سرم سنگینی می‌کرد. خوابیدم. دو سه بار با یک جهش از خواب پریدم. پاهایم یخ بود و دستانم سِر می‌شد، خواب‌ها آشفته و صحنه‌ها درهم و برهم بود. بی‌انصافیست که بگویم همه‌ی صحنه‌ها ناخوشایند بودند. بیدار شدم، تا بحال انقدر از درک نشدن نهراسیده بودم.

شب رفتیم عید دیدنی و باز هم تخمه خوردن ‌و چای‌های پر رنگ، کم‌رنگ، رقیق و غلیظ..‌. 

حدیث ملاحسینی 

 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳/۰۱/۱۸
حدیث ملاحسینی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی