کانال تلگرامم رو راه اندازی کردم. بعضی مطالب همین وبلاگ در قالب عکس نوشته و صوت هست. برخی دیگه هم متن همراه با عکسه. خوشحال میشم اگر دوست داشتید عضو بشید.
آدرس کانال: https://t.me/Amad_O_Shod
کانال تلگرامم رو راه اندازی کردم. بعضی مطالب همین وبلاگ در قالب عکس نوشته و صوت هست. برخی دیگه هم متن همراه با عکسه. خوشحال میشم اگر دوست داشتید عضو بشید.
آدرس کانال: https://t.me/Amad_O_Shod
کاش در یک چیز حداقل عدالت برقرار بود؛ این که همهی کشورها به یکسان فاقد "اقتدار" بودند.
#صلح
حدیث ملاحسینی
اون کسی که باید خودت رو براش توضیح بدی و تفسیر کنی آدم تو نیست.
حدیث ملاحسینی
صبح برای تعویض شناسنامه به پیشخوان دولت رفتم. کار تا حدی پیش رفت، اما خب چون این مملکت گره خورده به قطع شدن و عدم دسترسی به چیزی یا کسی نصف دیگر کار ماند برای فردا.
توضیح واضحات است که بخوام بگم چقدر از اینجور کارها فراری هستم. کیست که از این اقدامات پیشپا افتادهای که بخاطر پروسهی مزخرف و بیخودی وقتگیرشان تبدیل شدهاند به کارهای شاق خوشش بیاید؟
اما بیش از شلوغی پیشخوان، قطعی سیستم و معطلی، انبوهی از بوهای مختلف باعث رنجش من شده بود. اخیراً مشامم نسبت به بوها کم طاقت شده و هر بویی را اغراق شده و قویتر از حد معمول احساس میکنم.
به خانه رسیدم، یک ویدئو از دو سیاستمدارِ مرد هلندی دیدم که یک داستان عشقی جعلی برایشان درست کرده بودند. از آن دست شیطنتها و فانتزیهای اینستاگرامی و تیکتاکی. هر دو آقا خوشتیپی تحسین برانگیزی داشتند که با چاشنی نگاهها و لبخندهای تو دل برو شادکامی خیلی کوتاهی رو برام به ارمغان آورد. یک مرتبه یاد همهی کارهای نکرده و نداشتههایم افتادم.
سرم سنگینی میکرد. خوابیدم. دو سه بار با یک جهش از خواب پریدم. پاهایم یخ بود و دستانم سِر میشد، خوابها آشفته و صحنهها درهم و برهم بود. بیانصافیست که بگویم همهی صحنهها ناخوشایند بودند. بیدار شدم، تا بحال انقدر از درک نشدن نهراسیده بودم.
شب رفتیم عید دیدنی و باز هم تخمه خوردن و چایهای پر رنگ، کمرنگ، رقیق و غلیظ...
حدیث ملاحسینی
حقِ بیان کردن، مطرح کردن، گفتن، آشکار کردن و هویدا کردن، چیزهاییست که همواره برای آن خیلی مبارزه شده. اما از سوی دیگه برای نگفتن، مسکوت گذاشتن، پنهان کردن و اغماض کردن گویا کمتر جنگیده شده و ای بسا یک "حق" در نظر گرفته نشده و به یک نوعی نقض حق انگاشته شده؛ چرا که به سانسور پهلو میزنه. سوال اینجاست که واقعاً نگفتن هم یک حقه که باید تمام قد برای آن ایستاد؟
پ.ن: کیت میدلتون، شاهدخت ولز از ابتلای خودش به سرطان پرده برداشت.
حدیث ملاحسینی
دوستی برایمان از آشنایی با یک پسر خودشیفته میگفت و با این که به دنبال تمام کردن رابطه بود، اما ته دلش از این نکند دارد عجولانه تصمیم میگیرد و فرصت سوزی میکند نگران و دو دل بود.
به نظر میرسد یکی دیگر از مرزهای باریک زندگی بین عجولانه رد کردن یک فرد احتمالاً شایسته و هدر دادن زمان با یک آدم اشتباه و بیمار قرار داره.
دلواپسی و هراس بابت از دست ندادن فرد، گاهی ممکن است آدمیزاد را به جایی برساند که وقتی چشم باز میکند و به خودش میآید میبیند که بخاطر حفظ رابطه به هر قیمتی تا گردن در خفت و خواری دادن به خود فرو رفته است.
آه که چقدر احتمالات، محاسبات و روز به روز زندگی آدمیزاد بغرنج و پر مخاطره است. به قول آن وَریها tricky.
حدیث ملاحسینی
چندی پیش مادرم برای تمدید پاسپورتش به همراه پدرم، که باید اجازهی او را میگرفت، به پلیس +۱۰ مراجعه کرد. در فرمی که میبایست پر بشه نام مادر رو هم اضافه کرده بودند.
این مسئله یک سر گریه و یک سر خنده است. لزوم اجازهی همسر برای خروج از کشور، این قانون مضحک و خجالتآور، گریه دارد. آوردن نام مادر در کنار نام پدر در یک فرم رسمی بسی شادیآور.
حدیث ملاحسینی
در دورهی نوجوانی وقتی فیلم ترسناک میدیدم و یا داستان وحشتناکی با مضمون ماوراءالطبیعه میشنیدم واقعاً تا مدتی تحت تأثیر بودم و از سایهی خودم هم میترسیدم. الان بدبختیها و تیره روزیهایی که بخاطر آدمها و بشریت داریم تحمل میکنیم به قدری زیاد شده که حسرت ترسهای معصومانهی اون دوران رو میخورم.
اون چه که ناشناخته و نادیدنیست دلهرهآور نیست؛ اون چه که پیش چشم توست و از جنس توست عامل بدبختیِ توست.
حدیث ملاحسینی
وقتی برای همراه شدن با یک دوست در یک سفر نیمروزه به دیزین قبلش از ایمنی جاده سؤال میکنی یعنی هنوز دلت برای این زندگی و زندگی کردن میتپه، هرچقدرم گاهی در سیاهی فرو بری و احساس کنی دیگه تعلقی نداری... پس بزن قدش دختر.
(خطاب به خودم)
حدیث ملاحسینی